مسافر
هر انچه در سرم بود از عشق با تو گفتم
شرح جدایی ام را از سرنوشت شنفتم
مقصود من تو بودی من به کجا رسیدم
راهم سیاه و فانی در بخت بد دویدم
جز رنگ ناز چشمت رنگی دگر ندیدم
صد ناز و صد کنایه از این زمانه چیدم
من یک مسافر و تو چشم انتظار من باش
هر لحظه از سفر را یک نامه یار من باش
تا لحظه ی رسیدن تصویر ذهن من باش
ای اسم تو شروعم پایان راه من باش
من خلوتم هیاهوست در فکر چشم اهوست
یک شب به صبح ندیدم گویی طلسم و جادوست
با اینکه در عذابم از دوریت مذابم
ملک جهان و هستی گر بی تو است نخواهم
نظرات شما عزیزان: